باد خنکی، پوستش را نوازش داد و پوزخندی عمیق در میان چشمان به خون نشسته اش نمود پیدا کرد. ماه در پشت ابر پنهان شده بود و سیاهی شب بر همه جا چیره گشته بود. سایه ی مرد، مسیر رفته را از میان قبرها در پی بازگشت، در پیش گرفت. بلندای سایه، در پس مهتابی که از پشت ابر سرک کشیده بود، بر قبرهای زیر پایش جریان یافت و صحنه ی شوم و هراس انگیزی را در آن شب نفرت انگیز رقم زد. شبی که شاید آغازی دوباره برای بازگشت به عصر جنایات محمدخان بود...
دیدگاه خود را بنویسید