چشمانم را آرام باز می¬کنم. پنداری در میان فضا راه می¬روم. اما نه! اینطور نیست. در خیابان¬های یک شهر قدم می¬زنم. بله! به نظرم یک ربعی می¬شود؛ نام این شهر چیست؟ نمی¬شناسمش. نفس عمیقی می¬کشم. بوی آشنایی می¬خورد به مشامم. یک رایحه خیلی لطیف و دوست¬داشتنی. دوباره نفس می¬کشم و به اطرافم خیره می¬شوم. نه! اشتباه نمی¬کنم، این بوی دریاست. خدای من! اینجا یه شهر ساحلی¬ست. اما کدام شهر؟ اسمش چیست؟ این چه سوالی است؟ من حتی اسم خودم را هم نمی¬دانم. از کجا وارد این شهر شدم؟ الان به کجا می¬روم؟ هر چه به حافظه فشار می¬آورم، چیزی یادم نمی¬آید.
دیدگاه خود را بنویسید